×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

این بازیگر است که نقش را مال خودش می کند

درآمد: برای من که سال های جوانی را خیلی سال هاست پشت سر گذاشته ام ، کمتر رویدادی می تواند هیجان انگیز باشد و به وجد در آورد. اما به قول بیهقی در داستان «حسنک وزیر » با اندکی تحریف : « هنر جای دیگر نشیند ».
هنوز هم مثل دوران نوجوانی ، از کشته شدن «آرتیسته » در پایان فیلم متاثر می شوم و دلم می گیرد .
و از شما چه پنهان اشکی هم می ریزم . و باز از شما چه پنهان نه در خفا . درست جلوی سر و همسر ! که انگار نه انگار آن چه دیده ام «فیلم » است ‌و « آرتیسته » باز در فیلمی دیگر دوباره زنده است !
در این حالت که زیاد هم پیش می آید برای فرار از خنده ی اهل منزل به اتاق کوچکم پناه می برم و به یاد ایام بر باد رفته برای خودم «عالمی از نو » می سازم که بیا و ببین !
با این پیش زمینه ، روشن است که از دیدن « نقش آفرینی » هنرمندانه ی دو بازیگر جوان نمایش « تصویر شیر » مریم مسعودنیا و کیانا کفایی چقدر لذت بردم . و فهمیدم بازی خلاقانه ی آن ها در نمایش « پر کو » با وجود سن و تجربه ی کم، تصادفی نبوده است .
به صراحت می گویم از ارزش های بارز نمایش « تصویر شیر » یک موردش حتما « نقش آفرینی » این دو هنرمند خوب تئاتر خوزستان است . با تاکید روی کلمه ی «نقش آفرینی»به جای «بازی» یا «ایفای رل » . به این جهت که آن ها روی سن ، نقش را به درستی آفریدند .
و اگر بخت یاری کند از چهره های ارزنده ی تئاتر فردای ما خواهند بود.
این گفت و گو ، ادای دینی است به پاس لذت و حال خوشی که آن شب در تالار باغ معین برای تئاتر دوستان اهوازی فراهم آوردند . با تشکر فراوان از کارگردان و عزیزانی که در این کار
نقش داشتند .
حسن زعفرانی

تشکر می کنم که دعوتم را پذیرفتید و تشریف آوردید.به نظر من شما دو بازیگر خارق العاده هستید.امیدوارم در آینده اتفاقات خوبی برای شما بیافتد و به آنچه که شایستگی اش را دارید، برسید.

لطفا خودتان را معرفی کنید.

مریم مسعودنیا(م.م):من هم از شما نهایت تشکر را دارم که ما را دعوت به مصاحبه کردید. مریم مسعودنیا هستم .۲۵سال سن دارم و در اهوازمتولد شدم.فارغ التحصیل کارشناسی روانشناسی هستم.

کیانا کفایی(ک.ک):باتشکر از شما.من سال ۸۶ در تهران به دنیا آمده ام و چندین سال است در اهواز زندگی می کنم.کلاس دهم هستم و علوم تجربی می خوانم.

نخستین برخورد شما با تئاتر کی بود و چگونه اتفاق افتاد؟

م.م:نخستین باری که با تئاتر آشنا شدم زمانی بود که خودم یادم نیست ولی وقتی فیلم آن را دیدم نه سالم بود و فهمیدم از همان بچگی تئاتر را دوست داشتم.زمانی که سه سالم بود و در بغل مادرم بودم و رفته بودیم تئاتر ببینیم پدر و مادر بسیار سعی در ساکت کردن من داشتند.ساکت کردنم به خاطرگریه کردنم نبود بلکه ازخوشحالی بسیارسروصدا می کردم ودست می زدم.بنظر می رسد از بچگی عاشق تئار بوده ام.

از وقتی که به یاد می آورید ،بگویید.

از دوران مدرسه زمانی که گروه های نمایشی می آمدندو کارهای کودکانه اجرا می کردند من همیشه صف را به هم می زدم و می رفتم ردیف اول می نشستم و بادقت نگاه می کردم.

اولین تئاتری هم که بازی کردم خوب یادم هست.در مدرسه بود.یک نمایش طنز بود.من نقش پسری را بازی می کردم به نام قلی که دندانش درد می کرد!

در دوره ابتدایی همیشه تئاتر کار می کردم.در دوره ی راهنمایی و دبیرستان بسیار سعی کردم به سمت تئاتر بروم اما هر بار به دلایلی نمی شد و درکار فاصله می افتاد.تا اینکه اولین کار من در سال ۱۴۰۰اتفاق افتاد.در بیست و سه سالگی!نمایش ((افسانه ی پرکو))به کارگردانی:ندا عزیزیه.

-شما چطور خانم کفایی؟آشنایی شما با تئاتر کی و چگونه اتفاق افتاد؟

ک.ک:من راستش از تئاتر هیچ سررشته ای نداشتم.چیزی هم راجع به آن نمی دانستم.اما پدرم اطلاعات خوبی در مورد تئاتر داشت.او مدرس دانشگاه بود و طراحی صنعتی درس می داد.خودش هم قبلا تئاتر بازی کرده بود اما ادامه نداد.من اولین بار در تعزیه با تئاتر آشنا شدم.خودم هم چندین سال در تعزیه ها شرکت می کردم.

یعنی در هیئت های تعزیه شرکت می کردید؟

ک.ک:هیئت که نمی شود گفت.بیشتر کار میدانی بود و من هم معمولا نقش راوی را داشتم.بعد از دوسال که هیچ کاری انجام نمی دادم،یک روز پدرم گفت یکی از دوستانم که اگراشتباه نکنم: آقای علیدادی، می خواهد یک فیلم کوتاه بسازد و نیاز به بازیگر دارد و از بازیگرها دارد تست می گیرد.توهم اگر دوست داری بروتست بده! من هم رفتم و قبول شدم. آنجا در ضمن با خانمی آشنا شدم به نام: خانم کریمی.با هم درباره ی تئاتر حرف زدیم.از نمایشی حرف زد به نام ((پرکو))که اتفاقا آن ها هم داشتند تست می گرفتند.خلاصه به اتفاق خانم کریمی رفتم و آنجا هم تست دادم و قبول شدم.

م.م:(با خنده):البته اول من پرکو بودم بعد ایشان پرکوشد!یک روز من سر تمرین نرفتم.فردا که رفتم دیدم،کیانا دارد نقش پرکو را خوانش می کند.

گفتم چطور شدد؟گفت عوض شد!قرار است من پرکو باشم.آره!خانم توطئه کرد ونقش را از من دزدید.

ک.ک:البته از چند روز پیش خانم عزیزیه به من گفت که می خواهم برای پرکو از شما تست بگیرم و آماده باش.روزی که مریم نیامد به من گفت که پرکو را بخوان.وقتی خواندم خانم عزیزیه گفت:« از این به بعد شما پرکو هستید» و نقش پرکو به من داده شد.پسری که نصفه بود!هنوز هم بین همه ی کارهایی که کرده ام، پرکو را از بهترین کارهایم می دانم.شاید به این علت که نخستین کارم بود.شاید…نمی دانم!

م.م:این که گفتم توطئه و از این جور حرف ها البته که شوخی بود.بنظر من نقش را کارگردان به بازیگر نمی دهد.این بازیگر است که نقش را مال خودش می کند.من پرکو را نتوانسته بودم مال خودم بکنم.

ک.ک:در عوض نقش سوسک را که بازی کردی،خیلی خوب درآوردی.

م.م:آره،چون آن نقش مال خودم بود.

پرکو نقش خیلی دشواری بود.تسلط زیادی باید روی بدن و صدا می داشتید.

ک.ک:درستاست.پرکو یک پسر نصفه نیمه بود که در طول نمایش به مرور کامل می شد.یعنی یک چشم و یک دست و یک پا داشت.من تمام مدت به جای راه رفتن روی یک پا می پریدم.به هر حال تجربه ی شیرینی بود و من خیلی دوستش داشتم.

-خانم کفایی گفتند پدرم اهل تئاتر بود و حتما مشوق ایشان در این راه بوده است.شما هم از طرف خانواده به این کار تشویق شدید؟

م.م:نه!اتفاقا من با مخالفت شدید خانواده روبرو شدم و مدت ها طول کشید که آن ها را با خودم همراه کنم.

-علت مخالفت هم لابد حرف هایی که همه می زنند و در مورد خانم ها بیشتر است که همه با آن آشناییم.

م.م:بله،حرف های سنتی دیگر.اینکه تئاتر هنر خوبی نیست.تئاتر برای خانم ها جای امنی نیست.تئاتر آینده ندارد.و همین حرف های کیلیشه ای…

شما چه خانم کفایی؟همانطور که گفتید شما تشویق می شدید.

ک.ک:اتفاقا موقع انتخاب رشته گفتند هر رشته ای که دوست دارم انتخاب کنم.گفتند اگر فکر می کنی در رشته هنر استعدادهایت شکوفا می شود،رشته ی هنر را انتخاب کن.

ما تو را راهنمایی می کنیم.اما دست آخر خودت باید تصمیم بگیری.من دوست داشتم در کنار شغلی که درآینده خواهم داشت،تئاتر کار کنم.به همین خاطر رشته ی تجربی را انتخاب کردم.چون معتقدم بازیگر یک دوره ای شکوفایی دارد.همیشه آدم شکوفاو در اوج نیست.یک چند سالی مطرح می شود و بعد ممکن است دیگر خیلی مطرح نباشد و فراموش بشود.فکر کردم حالا که قرار است بروم و تئاتر کار کنم،باید حرفی برای گفتن داشته باشم.یک پولی توی جیبم باشد.یک سرمایه ای از خودم داشته باشم.واز این بابت متکی به تئاتر نباشم.

من خیلی متوجه منظور شما نشدم.خب اینکه هر کسی همیشه در اوج نیست،یک قاعده ی کلی است که نه تنها در مورد بازیگری در هر مورد دیگری هم می تواند صادق باشد.

ک.ک:ببینید ،من اصولا این جوری دیدم که مثلا هر بازیگری در یک دوره ی محدود زمانی در اوج کارش هست.مثلا پیر شدند.کنار گذاشته شدند. یا مدتی کار نکردندوفراموش شدند.به همین خاطر است که من دوست دارم تئاتر را در کنار یک کار مشخص و معین داشته باشم.برای آن روزهایی که دیگر شاید در اوج نباشم.

-آفرین!یعنی اتفاقی که در عالم هنر برای خیلی از بزرگان ونامداران عرصه های مختلف پیش آمد.این دیدگاه یک حسن دیگر هم دارد.در کشور ما که هنر هنوز بعنوان یک حرفه یا اصلا مطرح نبوده یا خیلی کم مطرح شده،باعث میشود که هنرمند برای امرار معاش به هر کار نازل و بی ارزشی هم تن بدهد.وشما با این سن و تجربه کم چه خوب پیش بینی کرده اید.

-خانم مسعودنیا!چگونه این حس در شما بوجود آمدکه می توانید بازیگر بشوید؟

م.م:من هنر های زیادی را همیشه دوست داشتم.و کارهای زیادی در زمینه های گوناگون انجام داده ام.

من استعداد بازیگری را در خودم دیدم.،همانطور که مثلا در نقاشی هم دیدم.اما وقتی رفتم و انجامش دادم،آن حس رضایت و هویت را به من نداد که ادامه اش بدهم.زده شدم و رهایش کردم.تئاتر تنها کاری بود که نه تنها نصفه رهایش نکردم بلکه وقتی هم که تمام می شد،بعد از آن یک دوره احساس افسردگی،پوچی اتفاق می افتاد.و من مجبورمی شدم که دوباره بروم و تئاتر بازی کنم.

ک.ک:(باخنده):وقتی به خودمان می گوییم،دیگر نمی خواهیم کار کنیم،نمی شود و باز هم می رویم و کار می کنیم!

م.م:دیگر نمی خواهیم کار کنیم،دروغ ترین جمله ی دنیا است!

خب اینطور بود که فهمیدم این میل بی نهایت به تئاتر را همیشه در وجودم دارم.به نظرم نسبت به هنر های دیگر در تئاتر مستعد تر هستم.

وشما خانم کفایی؟

من هم به همین شکل.تنها فرقش تشویق دیگران بود.این تعریف ها را که می شنیدم،احساس می کردم حتما باید این کار را ادامه بدهم.این حس را داشتم که لابد استعداد این کار را دارم که این قدر از من تعریف می کنند.یک مدت به این خاطر بود.ولی بعد دیدم چیزی که مرا خیلی خوشحال می کند  رفتن روی سن و بازی کردن است.واولین بار که در تالار آفتاب رفتم و پرکو را اجرا کردم،یکی از زیباترین حس های دنیا را داشتم.تئاتر یکی از چیزهایی بود که حس می کردم واقعا با آن خوشحالم.

-شما این حس را به دیگران هم منتقل می کنید.اجازه بدهید یک پرسش کلی را مطرح کنم. چرا تئاتر بازی می کنید؟به چه نیازی می خواهید پاسخ بدهید؟آیا می خواهد از طریق بازی کردن پیامی را به  مخاطب منتقل کنید؟یا به خاطر همان رضایت فردی است که خودتان را ارضاء می کند؟

م.م:برای من بیشتر دلیل شخصی دارد.آنچه را شما گفتید می تواند پیامد بعدی آن باشد.

بهرحال تئاتر محملی است برای انتقال دادن خیلی چیزها که می تواند برای جامعه مفید باشد.چون تئاتر فرهنگ سازی می کند.آموزش می دهد.اما مهم برای من همان آرامش درونی است که تئاتر به من می دهد.شاید اگر می رفتم و مثلا پلیس می شدم باز به اجتماع خدمت می کردم اما آن آرامش و رضایت خاطر را نداشتم.

ک.ک:به نظر من یک هنرمند همیشه باید یک قدم از جامعه جلوتر باشد واجتماع خودش را بشناسد.باید مخاطب خودش را بشناسد تا بتواند در جهت رفع نیازهای آنها کارش را به درستی به سامان برساند.

-تئاتر چقدر برای شما جدی است؟منظورم این است که اگر شما در یک موقعیت تازه قرار بگیرید،مثلا ازدواج کنید و همسر شما با کارتان مخالفت بکند شما بازهم ادامه می دهید؟

م.م:حتما اول تئاتر خواهد بود بعد هر چیز دیگر.چون به فرض اگر من شرایط او را بپذیرم افسرده می شوم.تئاتر مرا راضی میکند و به من عشق می دهد.حتی اگر نخواهم باز پیش می آید و کار می کنم.اصلا نمی توانم کنارش بگذارم.

ک.ک:قرار نیست من طبق شرایط و الویت دیگران زندگی کنم.من با شرایط و الویت های خودم زندگی می کنم.اگر کسی هم از من بخواهد قطعا قبول نمی کنم.الان می گویم من این کار را همیشه ادامه می دهم،اما در آینده نمی دانم چه اتفاقی قرار است بیافتد.

-من ازدواج را چون یک مورد دم دستی است و به ذهنم رسید مثال زدم.منظورم هر مانعی است که در آینده پیش بیاید و هر برنامه ای که شما برای خودتان پیش بینی می کنید،تئاتر از الویت های شما است؟

م.م:بله الویت من است.حالا نه به این شکل که من را بهترین بازیگر استان بدانند.از تئاتر پولی بدست بیاورم یا بروم تهران و مشهور بشوم و فلان و بهمان.نه،نه،تئاتر الویت من است برای آنکه حس آرامش عمیقی را به من منتقل میکند.(با خنده)اگر هم من نخواهم،تئاتر مرا ول نمیکند.

ک.ک:من با من مریم هم عقیده ام!اما به این هم فکر میکنم که بروم تهران و تئاتر را ادامه بدهم.در محیطی بازتر به شکل حرفه ای.همیشه دوست داشته ام در کشور خودم باشم.با وجود سختی ها و موانعی که وجود دارد.هیچ وقت به مهاجرت و رفتن فکر نکرده ام.ولی در شهرستان ماندن بخصوص در زمینه تئاتر،یک جور در جا زدن است.حتی اگر بهترین هم باشی در شهرستان از یک حد معینی فراتر نمی روی.

م.م:اصلا آنها یک اصطلاح دارند که در مورد ماها که در شهرستانیم به کار می برند.می گویند (بازی شهرستانی)!منظورشان این است که ما خیلی اور هستیم و از همان اول همه چیز را نشان می دهیم و خیلی رو هستیم .

-البته به عقیده ی من این اصلا بد نیست و نشانه صداقت در کار است.در ضمن این حرفها هیچ ربطی به تئاتر ندارد .بیشتر آنها در همه ی زمینه ها دچار نوعی ((توهم اند)).که چون در پایتخت به سر می برند.پس از شهرستانی ها سرتر هستند.حالا بگذریم که ۹۰درصد آنها خودشان هم از شهرستان آمده اند اما پس از مدت کوتاهی یادشان میرود که از کجا آمده اند!

اما مسئله مهمتر از این هاست.آدم وقتی وارد یک محیط بزرگتر شد،شرایط وادارش می کند،به پارامترهایی،حتی اگر اعتقاد هم نداشته باشد،تن بدهد و هم رنگ جماعت بشود.مگر اینکه آدم خود ساخته و هدفمندی باشد و به توانایی های خودش اشراف داشته باشد.مولوی می گوید:ده مرو،ده مرد را احمق میکند.منظور از ده محیط کوچک است.اصلا مسئله ی تهران و شهرستان نیست. مسئله محیط کوچک و بزرگ است.آدم وقتی در محیط کوچکی زندگی می کند به مرور افق دیدش کوچک میشود.خاصیت محیط بزرگ این است که دریچه های بیشتری را به روی آدم باز می کند.اتفاق های جدیدی برایش می افتد و آدم های تازه ای را می بیند و رشد می کند.وگرنه شهرها همه مثل هم هستند.گفت از شهرها کدام یک بهتر است.گفت شهری که در آن دلبر است.اما اینکه شما فرمودیداز نظر آنها ما خیلی اور یا رو هستیم.کاملا درست است.مثال خوبی یادم آمد که بعنوان زنگ تفریح مطرحش می کنم.

چند سال پیش دو مهمان نقاش داشتم از تهران که هم درس این کار را خوانده بودند و هم نقاشی می کردند.من در خانه ام چند تابلوی نقاشی دارم از هاشم بدری .همان کارهای معروفش از تنه ی درخت.دوستان از کار او خوششان آمد.وقتی فهمیدند با آقای بدری دوست هستم ،ابراز تمایل کردند که اگر ممکن است او را ببینند و آقای بدری را دعوت کردم.آمد.واز آنجا که همیشه به من لطف دارند ،ابزار نقاشی اش را هم آورد و برای من جلوی دوستان یک تابلوی رنگ وروغن کشید و درمورد تکنیک و شیوه کارش توضیح مفصلی داد.وقتی رفت آنچه توجه آن ها را جلب کرده بود نه ریزه کاری ها وفوت وفن های مخصوص او بود بلکه اولین چیزی که باعث تعجب آنها شد این بود که آنچه را با رنج و مشقت بسیار در این سال ها یاد گرفته بود برای آنها بسیار راحت روکرد.

احتمالا محیط بزرگ به خیلی از آدم ها می آموزد که همه را به چشم رقیب نگاه کنندنه به چشم یک دوست هنرمند یا مشاور.اما اگر به تاریخ هنر نگاه کنی می بینی تنها آن هایی مانده اند که اول انسان هستند بعد هنرمند.هنر عرصه ی کینه توزی و دشمن پروری نیست.میدان عشق و شیفتگی است.

-یک سوال سخت می خواهم بپرسم!به عقیده شما،بازیگری هنر است یا فن؟

م.م:به نظر من هردو.هنر است از این جهت که در آن خلاقیت هست.پرداختن به موضوعات تازه است.ایجاد پرسشگری و انگیزه می کند.یعنی همه ی آن چیزهایی که در هنر اتفاق می افتد.فن است چون بازیگر ابتدا با غریزه پیش می آید.از حنجره اش استفاده می کند،اندامش را به کار می گیرد،همه ی احساساتش را پشتوانه ی این کار می کندتا به یک بازی درست برسداما یک جایی دیگر این غریزه با او پیش نمی آید.چیز جدیدی برای ارائه ندارد.این ها تکرار می شوند و تمام می شوند.آن موقع است که باید تکنیک بازیگری کمکش بکند.پس بازیگری هم هنر است و هم فن.نمی شود از هم جدایشان کرد.

اجازه بدهید توضیح بیشتری بدهم .هنرمند کسی است که چیزی را خلق می کند.نقاش تابلو می کشد و موسیقی دان آهنگ می سازد.شما چه می سازید؟از طرف دیگر ما برای شناخت یک هنرمند به آثار او مراجعه می کنیم .رمان ویکتور هوگو را می خوانیم و فیلم های برگمان را می بینیم و با آنها آشنا می شویم.ما چگونه می توانیم یک بازیگر را از طریق نقش هایی که بازی کرده بشناسیم.وقتی در یک فیلم قاچاق چی است و در فیلمی دیگر پرستار یا معلم؟

م.م:خب تعریف بازیگر همین است.هدف بازیگر از خود گذشتن است.بازیگر با صدا و بیان وبدن یک نقش را می سازد.بازیگری یعنی از خود گذشتن و رسیدن به دیگری است.

-ما اگر بخواهیم خانم مسعودنیا را به عنوان یک هنرمند بشناسیم.نقش هایی که بازی کرده است کمکی به ما نمی کند.

اما بهتر است از منظر دیگری به موضوع نگاه کنیم.شما به عنوان یک بازیگر چگونه یک نقش را باز آفرینی می کنید؟

کارگردان نقش را برای شما تحلیل می کند و شما در نهایت دستورهای او را روی صحنه اجرا می کنید .یا متن نمایش را می خوانید واز آن الهام می گیرید.می خواهیم بدانیم خود بازیگر این وسط چه کاره است؟

ک.ک:وقتی نویسنده دارد متنی را می نویسد یک روح به آن کاراکتر می دهد.ولی وظیفه بازیگر این است که یک روح جدید به آن کاراکتر بدهد.هر کارگردان نقش را یک جور می بیند.اما بازیگر باید طرز تلقی خودش را هم وارد کار کند.

-آفرین!اگر نقش یک معتاد را به شما بدهند شما یک جور بازی میکنید و خانم مسعودنیا جور دیگر.

م.م:درست است.من معتاد مریم را بازی می کنم و کیانا معتاد کیانا را!

-اینجا وارد حیطه هنر بازیگری می شویم.یعنی آن چیزی که شما از خودتان به نقش اضافه می کنید.حالا پرسش این است.چگونه این کار را انجام می دهید.

م.م:روش های زیادی هست.عده ای می گویندباید بروید واز نزدیک با ادم هایی که می خواهید نقش آنها را بازی کنید آشنا بشوید و معاشرت کنید.عده ای می گویند باید درباره ی آن نقش مطالعه کنید.

بستگی به بازیگر دارد.

ک.ک:درون هر هنرمند یک حس وجود دارد که گاهی به شکل یک تابلوی نقاشی جلوه می کند و گاه روح و جان دادن به یک کاراکتر است که وظیفه و هنر بازیگر است.

-وقتی نقشی به شما پیشنهاد میشود.چگونه آن را باز می سازید.آیا یک ما به ازاء بیرونی برای آن پیدا میکنید یا تنها به کمک نیروی تخیل خودتان آن را شکل می دهید؟

ک.ک:به نظر من تلفیق هر دو شکل است.بخشی ازبازی ما با مابه ازاء بیرونی شکل می گیردو بخش دیگری همان احساس درونی است که من از نقش دارم.

م.م:بازیگری دنیای گسترده و نامحدودی دارد.نمی شود یک دستور العمل برایش معین کرد.بنظر من مهم ترین چیز این است که نباید صد در صد در نقشم به اصطلاح غرق بشوم.در این صورت آسیب می بینم.چون بعد از آن فرآیند بیرون رفتن از نقش برایم دشوار میشود.

به همین خاطر من باید همیشه بیست درصد مریم باشم.چون همه می دانند آمده اند تئاتر ببیند و آن چه در صحنه می گذرد زندگی واقعی نیست.

ک.ک:من با این دید گاه که بازیگر نباید خودش را صد در صد در اختیار نقش بگذارد مخالفم.من شخصا نمی دانم کی خودم را صد در صد برای نقش گذاشته ام.ما ربات نیستیم که بدانیم کی درصددرصد نقش هستیم یا هشتاد درصد آن!

این تماشاگر یا کارگردان است که این را تشخیص می دهد.بازیگر باید تمام تلاشش را بکند که قالب آن نقش بشود.این جوری بهتر میتواند نقش را در بیاورد.ودر ضمن تکنیک های خارج شدن از نقش را هم بداند.برای انتخاب یک نقش چه عواملی را در نظر می گیرید؟

م.م:من باید نقش را دوست داشته باشم.کوتاهی و بلندی یک نقش اصلا برای من مهم نیست.دوم اینکه بتوانم با نقش ارتباط برقرار کنم.خیلی ها می گویند دقت کنید آن نقش فضا پرکن و بی اهمیت نباشد.اگر بی اهمیت بود که اصلا نقش نمی شد.نکته مهم دیگر متن نمایش است که باید با عقاید واصول من سازگار باشد.

ک.ک:من هم باید نقش را دوست داشته باشم.اما فقط این نیست.گروهی که با آن کار می کنی و کارگردان از ملاک های مهم انتخاب من است.باید کارگردان را بشناسی و با عقایدش آشنا باشی تا بتوانی برای رسیدن به نقش با او همکاری می کنی.اگر داشته های ذهنی شما با او هم خوان نباشد به مشکل بر می خورید.متن نمایش هم البته مهم است.اگر کارگردان و گروه را نپسندم قطعا قبول نمی کنم.برای من فقط نقش مهم نیست.

-پیش آمده است که بازی در نقشی را که فکر می کنید نمی توانید آن را در بیاورید رد کنید؟

م.م:زیاد کار حرفه ای نکردم.دو تئاتر بلند کار کردم و یک تئاتر کوتاه که خوشبختانه دو تا کار آخر را خودم نقشم را انتخاب کردم.کارگردان ها آنقدر به من اعتماد داشتند و از دوستان خوب من بودند که اجازه این کار را به من دادند.در ((شاماران)) به خانم عزیزیه گفتم من نقش سیاه پوش را دوست دارم و برای آن برنامه دارم.ودر موردش فکر کرده ام.برایش اتود زده ام اگر خوب نبود قبول نکنید.قرار بود من نقش شاهدخت را بازی کنم.اما قانعش کردم وپذیرفت که سیاه پوش باشم.

خیلی هم خوب بازی کردید.یکی از بازی های خوب شاماران بود.

شاهدخت خیلی به من نزدیک بود.وراحت می توانستم بازیش کنم.اما سیاه پوش اصلا مریم نبود.برای چالشی که با این نقش داشتم دوست داشتم آن را بازی کنم.

-خانم کفایی!شما یک معصومیت بارزی در چهره وبه خصوص در نگاهتان دارید که وقتی نقش ایجاب می کند از آن استفاده کنید درخشش شما خارق العاده می شود.این اتفاق در تصوی شیر افتاد و تاثیر فراوانش را در تماشاگران دیدیم.در بخش پایانی نمایش هم که واقعا عالی بودید.این نه تنها شما و خانم مسعودنیا نبودید که گریه می کردید.اشک ما را هم در آوردید.شما واقعا هر شب گریه میکردید؟

ک.ک:خب آره !هر شب!هر شب که ترس های مارسی را می گفتم از درون احساسشان می کردم.وهر شب انگار آخرین شب یا اولین شب است که این ها را می گویم.وهر شب انگار که این تنها شبی است که این ترس ها  را می گویم.وهر بار واقعا از درون گریه می کردم.حالا فکر کنید آخرین شب چه حالی داشتم.خیلی بد بود!

-چطور این کاررا می کردید .با وجود اینکه سالن مناسب نبود.نور مناسب نبود ازدحام بود و به تماشاچی این قدر نزدیک بودید.چگونه به این تمرکز می رسیدید که بتوانید گریه کنید؟

ک.ک:تازه باغ معین خوب بود!من در تالار مهتاب یک تئاتر بازی می کردم بنام پینوکیو برای کودکان که نه تنها دوطبقه سالن پراز بچه بود که صندلی اضافه هم گذاشته بودند وصدا به صدا نمی رسید.میکروفون هم نداشتیم و من باید داد می زدم.آن جا هم من باید گریه می کردم و کردم.واقعا دستورالعمل خاصی وجود ندارد.شاید همان یکی دو دقیقه ی اول که روی سن می رویم تمرکز نباشد.اما چند جمله که از دیالوگ ها را می گویم وارد نقش می شوم.

حضور تماشاگران را احساس نمی کنید؟

م.م:نه اصلا!وقتی وارد صحنه می شویم و در موقعیت قرار می گیریم انگار خود صحنه است که ما را هدایت می کند.خود به خود این اتفاق می افتد.

من وقتی ترس های مارسی را گوش می کردم.آن همه ترس واقعا وحشتناک را حس می کردم و بی اختیار اشک می ریختم.

ک.ک:نه حضور تماشاگر را حس نمی کنم و اصلا نمی بینمشان اما روی صحنه انرژی ای را که تماشاگر می دهد دریافت می کنم.

-بده بستان شما روی صحنه خیلی عالی بود.نقش مقابل چقدر به شما برای یک بازی بهتر کمک می کند؟

م.م:اتفاقا روی این موضوع خیلی چالش داشتیم.دعوا هم کردیم!من عادت کرده بودم که سریع دیالوگ بگویم.در تمرین خیلی جاها پیش می آمد که میان کلام کیانا می پریدم!

ک.ک:(با خنده):اما خوشبختانه در اجرا این موضوع برطرف شد!

م.م:آره!بازیگر مقابل خیلی کمک میکند.ما نه تنها دیالوگ می گوییم باید دیالوگ نقش مقابل را بشنویم و ببینیم.

ک.ک:درست مثل زندگی واقعی!ما کلمات را برای خودمان تلفظ نمی کنیم.وقتی حرف می زنیم حتما در پاسخ کسی است وما داریم جواب می دهیم و حسی را منتقل می کنیم.روی صحنه هم درست همین اتفاق می افتد.مثل بازی پینگ پونگ!

بیشتر دوست دارید چه نقش هایی را بازی کنید؟-

م.م:من دوست دارم نقش های منفی بازی کنم.در زندگی واقعی من تا جایی که توانسته ام انسان مثبت و خوبی بوده ام.

شاید اینگونه برای متضاد خودم بودن فرصتی داشته باشم.این چالش بیشتری دارد که من دوستش دارم .از طرف دیگر نقش های منفی در داستان گره ایجاد می کنند.اگر این نقش ها نباشند چالشی در صحنه اتفاق نمی افتد.اصلا بدون نقش منفی درام شکل نمی گیرد.

ک.ک:من نقش خاصی مد نظرم نیست.باید نمایش را بخوانم و درباره ی نقشی که به من پیشنهاد می کنند فکر کنم.

از زاویه های گوناگون نگاهش میکنم بعد تصمیم می گیرم بپذیرم یا رد کنم.تشویق تماشاگران چه تاثیری بر شما می گذارد؟

م.م:خیلی لحظه ی قشنگی است.خیلی!

ک.ک:اگر۴ماه ۶ماه ۸ماه حتی ۱سال تمرین کرده باشم آخرش نتیجه کار همان دستی است که می زنند.همه ی خستگی ها از تن آدم می رود!

-می دانم که شما در زندگی واقعی هم با یکدیگر دوست هستید و به قول شاملو همدیگر را رعایت می کنید.امیدوارم این رفاقت همیشه ادامه داشته باشد و ما باز هم شاهد هنرنمایی شما در کنار هم باشیم و باز هم در آینده نزدیکی دور هم بنشینیم و درباره اش گفت و گو کنیم.از اینکه دعوتم را پذیرفتید باز هم تشکر می کنم.

م.م:ما هم از شما متشکریم که ما را برای این گفت و گو دعوت کردید.

۲۲آذر ۱۴۰۲

 

 

 

 

  1. هادی مدرس نیا

    ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد. یه گفتگوی پر و پیمون از یک مصاحبه‌گر قدر که شیفته سپیده صبح شده است در پهنه تئاتر خوزستان، و معرفی ماه و ستاره‌ای که نوید صبح را می دهند. به همگی تبریک میگم و بیشتر به روزنامه که با آغاز اینگونه گپ و گفت ها یاعلی گفته که عشق آغاز شود. دوستدارتون هادی مدرس نیا

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.